سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 90/11/25 | 7:22 عصر | نویسنده : محسن قادری

یه نگاه خسته مونده روی سنگ فرش خیابون 

از غم تنهایی میخواد سربذاره به بیابون

یه نفر هنوز تو رویاش مونده تو حسرت پرواز

دوست داره یه بار دیگه برگرده به فصل آغاز

دوست داره بره همونجا که دلسپردبه نگاهی

واسه انتخاب یک عشق مونده بود سردوراهی

خسته ازتموم دنیا خسته از این بی وفایی

واسه باقی راهش تو تنش نمونده نایی

یه نفر نیست که نگاشو ببره تو آسمونا

بگه ستاره ت نشسته منتظر تو کهکشونا

اما اونقدر پرغصه س که نگاش سویی نداره

اما ای کاش یه نفر بود اونو به خودش بیاره

یه قدم مونده هنوزم به همون لحظه دیدار

جای عشق خالیه اینجا میزنه سر روبه دیوار

توی دست اون یه عکسه یه عکس یادگاری

زیرلب میگه مگه تو قول ندادی که منوتنها نذاری

بغض توگلوش وامیشه میشینه غم توچش اون

از ابرنازک چشماش میباره دوباره بارون

واسه گریه های تلخش یه نفر شونه نداره

نا امید تنها وخسته گوشه دیوار سرمیذاره

آسمون یه کم حیاکن دست عشقشو رهاکن

نذار اینجوری بباره لااقل اونو صداکن

داره بیزار میشه کم کم از همه عشقای دنیا

چشماشو میبنده آروم میره کم کم توی رویا

تورویاش میاد دوباره کم کم زیر بارون

باز نگاهشو میدوزه روی سنگ فرش خیابون




تاریخ : یکشنبه 90/11/23 | 12:0 صبح | نویسنده : محسن قادری

بابای مهربونم قربون دست سردت

قربون چشمای تو چشمای خیس دردت

بـــــابـــای مهربونم بوی حیــــات خونــه

باعثه بودن من یادت بامن میمونه

تو بهترین دوایی برای قلب خسته

واسه سکوت لبهام وقتی دلم شکسته

وقتی همش سیاهه دنیای توی چشمام

باهر بهونه یادت یه سایه میشه همرام

بابای مهربونم دیگه تو غصه تنهام

دیگه ماهی نمونده تو آسمون شبهام

آخه تو آسمونی من شاکیه زمینم

واسه یه لحظه هم من نمیشه که ببینم

نمیشه که تو لحظه چشات واسم بخنده

دستای پینه بسته ت دل به صدام ببنده

بابای مهربونم نمیشه اشکارو باخت

نمیشه زندگی رو از روی شونه انداخت

زوده واسه سکوتت واسه تنها گذاشتن

بچه های کوچیک که باید بابایی داشتن

چه رسم تلخی داره چرخای این زمونه

بابا میره آسمون یه من تنها میمونه




تاریخ : یکشنبه 90/11/23 | 12:0 صبح | نویسنده : محسن قادری

وقتی که رنگ سکوتو روی خنده هام کشیدی      

به اسم رفیق نیمه زمین خوردنمو ندیدی

تویی که ادعا داری رنگ این تابستونایی

اما غافلی هنوزم آدم زمستونایی

تویی که خودت میدونی این دورنگیا چه زشته

هی دو رنگی میکنی و میگی کار سرنوشته

شایدم حق با چشاته با لبای بی صداته

هنوزم به پات نشستم هنوزم دلم باهاته

زندگی میگذره هر روز تو زمستون و تابستون

بیا اینبار بی کلک مثه ماه شو توشبستون

شاعر:محسن قادری(غروب)






  • فروش بک لینک | قالب وبلاگ | قالب وبلاگ