تاریخ : چهارشنبه 91/1/16 | 7:21 عصر | نویسنده : محسن قادری
خون میجهد ازگردنت با عشق و بی رحمی
در من دراکولای غمگینی ست میفهمی
خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست
در میروم این خانه را هرچند که در نیست
عکس کسی افتاده ام در حوض نقاشی
محبوب من!گٌه میخوری مال کسی باشی
گٌه میخوری با اوبخندی توی مهمانی
میخواهمت بد جور و تو بد جور میدانی
هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزه های آخرین نسل دراکولاست
ازبین خواهد رفت نه به زودی ها
از گردن و آینده ات جای کبودی ها
حل میشوم در استکان قرص ها درسم
محبوب من!خیلی ازاین کابوس میترسم
.: Weblog Themes By Pichak :.