زل می زنم با گریه در لیوان آبی که
حل میشوم توی سؤال بی جوابی که
می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد
از دست های تو به دور گردن این مرد
که آخر قصه طناب دار خواهد شد
از خون پاشیده بر آینده ای نزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد
می چسبمت مثل لب سیگار در مستی
هستم که من ثابت کنم ثابت بکن هستی
سر گیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران مردن واقعا مردن
بعدازتوالکل خورد من رامست خوابیدم
بعداز توباهرکس که بودوهست خوابیدم
بعداز تولای زخم هایم استخوان کردم
باهرکه میشد هرچه میشد امتحان کردم
خاموش کردم توی لیوانت خدایم را
شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را
رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم
در اولین بوسه خودم را و تورا کشتم
هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم
شب ها دراکولای غمگینی که من بودم
و عشق یک بیماری بدخیم روحی بود
تنهایی ام محکوم به سکس گروهی بود
سیگاربامشروب باطعم هماغوشی
یعنی فراموشی فراموشی فراموشی
تنهایی در جمع در تنهای تنهایی
باگریه وصابون و خون وتو خود ارضایی
دلخسته از گنجشکها و حوض نقاشی
رنگ سفیدت را به روی بوم میپاشی
لیوان بعدی قرص های حل شده در سم
باور بکن از هیچی دیگر نمیترسم
پشت سیاهی های دنیامان سیاهی بود
معشوقه ام بودی و هستی و نخواهی بود
.: Weblog Themes By Pichak :.